جدول جو
جدول جو

معنی غربال زدن - جستجوی لغت در جدول جو

غربال زدن
(دَ گِ رِ تَ)
غربال کردن. بیختن
لغت نامه دهخدا
غربال زدن
غربال کردن بیختن گربال زدن غربال کردن بیختن
تصویری از غربال زدن
تصویر غربال زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غربال بند
تصویر غربال بند
آنکه شغلش غربال سازی است و غربال می بافد، غربال باف، غربال ساز، کنایه از کولی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربال کردن
تصویر غربال کردن
جدا کردن اشیای ریز و درشت یک جسم با ریختن آن در غربال و تکان دادن، کنایه از کنار گذاشتن و جدا کردن افرادی از یک مجموعه
فرهنگ فارسی عمید
(فُ جَ دَ)
کنایه از گریختن باشد از ترس جان. (برهان) (آنندراج). ورمال کردن. ورمالیدن. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غربال ساز را گویند. (آنندراج). آنکه غربال سازد از زه و کم و جز آن. آنکه غربال بافد یا غربال بندد، کولی. لوری. لولی. غره چی. قره چی. حرامی. چینگانه. فیج. فیوج. قرشمال. غربتی. سوزمانی. زط، مجازاً زنی که بسیار فریاد کند. زنی سخت بی حیا و فحاش و بدزبان
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
از ایلات متفرقۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90). از ایلات ممسنی فارس
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ دَ)
بیختن. غربال را به دست زدن. الک کردن. غربال بیختن. غربله. (المنجد). دحلاصه. (منتهی الارب) ، کنایه از تفحص و جستجوی بسیار. (آنندراج) (از فرهنگ نظام). کنجکاوی. (مجموعۀ مترادفات) :
فلک خاک ایام غربال کرد
نشاند مگر ابر پیمانه کرد (؟).
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
گر کند غربال صد ره دور گردون خاک را
نیست ممکن همچو من بیحاصلی پیدا شود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورمال زدن
تصویر ورمال زدن
گریختن (از ترس)
فرهنگ لغت هوشیار
گربالبند گربالباف، کولی غربال ساز غربال باف، کولی غره چی غربتی قرشمال، زنی که بسیار داد و فریاد کند زنی سخت بی حیاو فحاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربال کردن
تصویر غربال کردن
کنایه از تفحص و جستجوی بسیار، کنجکاوی، الک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمال زدن
تصویر برمال زدن
گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربیل زدن
تصویر غربیل زدن
غربال کردن بیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبال زدن
تصویر سبال زدن
((~. زَ دَ))
کنایه از استهزا کردن
فرهنگ فارسی معین
امتناع ورزیدن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، اعراض کردن، سر برتافتن، رویگردان شدن
متضاد: اطاعت کردن، منقاد شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غربتی، کولی، لوری، لولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
Lace
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
lacer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
kufunga viatu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
bağcık bağlamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
끈을 묶다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
靴ひもを結ぶ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
לקשור שרוכים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
mengikat tali sepatu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
फीते बाँधना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
завязывать шнурки
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
veters strikken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
allacciare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
amarrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
sznurować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
зав'язувати шнурки
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
schnüren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رباط زدن
تصویر رباط زدن
ผูกเชือกรองเท้า
دیکشنری فارسی به تایلندی